دلبـــــندم نازنیــــن زهـــــــــرادلبـــــندم نازنیــــن زهـــــــــرا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

نازنين ♥ زهـــــراي ♥ من

فرشته کوچولوی ما

دلم واسه بغل کردنت تنگ شده کوچولوی نازنین خاله هنوز مریض واسم دعا کن که زود خوب بشم و یه عالمه بازی کنیم فرشته ی من دیگه رو زانو های کوچولوش راه می ره دنباله خاله راه میفتی و می خوای که بغلت کنم تو ذهن کوچولوت فکر می کنی ((خاله که نا مهربون نبود. پس چرا بغلم نمی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟)) قربون چشمای نازت برم خاله همیشه دوست داره واسه همین هم بغلت نمی کنه اگه دوباره مریض بشی ، تب کنی، بعد من چیکار کنم؟؟ یه چند روز دیگه که حالم خوب شد قول می دم هر بازی که خواستی بکنیم مگه من چند تا زهرا دارم؟ الان شما دقیقا 7 ماه و 13روز و 6ساعت و 36دقیقه و 5ثانیه سن داری بدون خاله تا وقتی که زنده است قلبش واست می زنه و دوست داره تا همیشه &nbs...
8 بهمن 1390

دلنوشته ها

چند وقته که تا کسی رو با غذا ، آب ، چای ، یا هر چیز خوردنی دیگه که می بینی خودتو خم می کنی و می پری تو بغلش اونقدر مظلومانه نگاهمون می کنی که اصلا چیزی از گلومون پایین نمی ره زهرا خانوم خانوما شما باید شیرتو بخوری شیر که می دونی چیه آره؟ همونی که تا می بینیش به هر زحمتی شده ازش فرار می کنی اولین سینه خیز راه رفتنت هم برای فرار از شیر خوردن بود خودمونیم ها خیلی شیطونی چند وقتیه که یاد گرفتم چه جوری بخندونمت وقتی قهقه می زنی دلم آب می شه اینقدر ناز و شیرینی که دل آدم رو می بری خدا رو شکر حالت هم خوب شده چند روزیه که بغلت نکردم آخه مریض ام می ترسم زهرای یکی یه دونم مریض بشه راستی از بوس کردنت نگفتم بوس که چ...
4 بهمن 1390

امروز 23 دی ماه نود

دو شب پیش زهرا خانومی تب کرد خیلی گریه می کرد مامان جونش که خواهر جون منه بردش دکتر فقط یه شربت استامینوفن بهش داد و مامانش هم تا صبح بیدار بود و ازش مراقبت کرد تا دیروز هم خیلی تب داشت منم از بی حال بودنش گریه ام گرفت اینقدر دستمال خیس رو سرش گذاشتم که بهتر شد امروز هم خدا رو شکر خیلی بهتره ولی مثل همیشه شیر نمی خوره زهرا جون گلم این خاطره رو واست نوشتم که وقتی در آینده اومدی تو وبلاگت بدونی که پدر و مادرت چقدر برای سالم بودن و بزرگ شدنت زحمت کشیدن البته می دونم که اونقدر با هوشی که همه چیز رو متوجه می شی امروز بابا بزرگ اومد دنبالت و تو رو آورد اینجا وقتی اومدی چسبیدی به عزیز ...
23 دی 1390

امروز 13 دی ماه 90

خواهر زاده ی یکی یه دونه ی من واست می نویسم که بدونی چقدر دوست دارم همه ی اعضای خانوادت دوست دارن مگه می شه کوچولوی به این نازی رو دوست نداشت هیچ وقت خنده های قشنگتو فراموش نمی کنم وقتی خودتو واسم لوس می کنی که قند تو دلم آب مشه هر وقت که فقط من کنارتم و تو رو توی روروئک گذاشتمت تا می خوام از اینور اتاق برم اونورش می یفتی دنبالم و به هر زحمتی شده پامو می گیری . منم بغلت می کنم و با هم کلی بازی می کنیم چند وقته که می تونی راحت با روروئک راه بری الان وقت امتحاناتمه تو رو می شونم جلوم و دفتر کتابامو باز می کنم تو هم آروم آروم میای نزدیکم و همشونو مچاله می کنی و می خندی درسته که بهشون نیاز دارم و...
14 دی 1390

عکسای نی نی خشگلم

این عکس یک روزگی   این هم ١٤ روزگی زهرا خانم   ١٥ روزگی   اینجا خانم خشگلم ١ ماه و نیم داره   اینام عکسای ٢ ماه . نیم زهرا گل         بقیه عکسارو هم زود میزارم قربون دخمل خشگل خودم برم الهی عزیز جون دیدیش؟؟؟ ...
26 مهر 1390