دلبـــــندم نازنیــــن زهـــــــــرادلبـــــندم نازنیــــن زهـــــــــرا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

نازنين ♥ زهـــــراي ♥ من

عیدی

1393/1/28 11:36
نویسنده : مامان
399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی دیروز با مشورتی که از قبل با بابایی کرده بودم شما رو بردم تا با پولای عیدیت برات یه چیزی بخرم تا یادگاری از دومین عیدت بمونه.

پارسال که عیدیت حدود 700 بودکه 100 تومن هم ما روش گذاشتیم و یه انگشتر زیبا برات خریدیم البته فکرکنم تو نوجوونیت می تونی ازش استفاده کنی مامانی.

امسال هم حدود 500 شد . راستش می خواستم برات گوشواره بگیرم که دیدم تو هدیه های تولدت داری تو گردنی هم داشتی گلم ...

بعدش دیدم النگوهات برات بزرگن و شما مدام درشون میاری منم از ترس  اینکه گمشون کنی تو دستت نمی کردم. تصمیم گرفتن یه النگو سایز دستت بخرم که دیگه نتونی درش بیر و دست کوچولوی نازت رو زیباتر کنه.

 

حالا می خوام ماجرای دیروز رو تعریف کنم که چه بلایی سر مامان آوردی چشم

دیروز بابایی مارو برد بازار و خودش چون کار داشت رفت. شمام از همون اول بهانه رو شروع کردی :

" چرا دستت خورد به چشمم"

- ببخشید دختر گلم

" نمی خوام ببخشم ... اصلا نمی ببخشم "

بعدش

"بغلم کن دیگه من پیاده دوست ندارم " ... دوباره:

"چقدر اینجا شلوغه این جارو دوست ندارم" بعد یهو کنار خیابون  یه دست فروش رو دیدی که کفش های بچه گونه داشت  تو اون کفش ها یه کفش پاشنه دار دیدی که خیلی چشمتو گرفت دستمو کشیدی و بزور بردی طرفش :

" اینو می خوام "

منم یه نگاهی انداختم و گفتم شما سه تا کفش تازه داری نیاز نداری به کفش... اما یه سره داد می زدی

"من کفششششش پاشنه بلند می خوااااام."

اولش مقاومت کردم اما اینقدر جیغ زدی که رفتم برات بخرم اما وقتی قیمتش رو پرسیدم اصلا به کفش نمی خورد 25000 تومن واسه یه دمپایی پاشنه دار که به نظرم 5000 به زور می ارزید.

خلاصه منم گفتم نه  حرکت کردم ... دخترم اینقدر جیغغ کشیدی و اشک ریختی و داد زدی تو بازار به این بزرگی و شلوغی صدات همه جا پیچیده بود از کنار هرکی رد می شدیم می گفت چیه کوچولو گریه نکن خانوم کوچولو چی شده چرا مامان رو اذیت می کنی و این همچنان ادامه داشت تا اینکه به راسته طلا فروشا رسیدیم هرکاری کردم که ساکت شی اصلا گوشت بدهکار نبود و آخرشم نشستی که:

"من طلاااا نمی خواااام کفش پاشنه بلند می خوااام"

خیلی سعی کردم راضیت کنم افسوس راستش خیلی اذیتم کردی اینقدر جیغ زدی که صدات گرفت و بی حال شدی ..راستش دلم سوخت می دونستم بابایی دعوام می کنه که چرا تسلیم شدم و این از اصول درست تربیتی نیست اما ...

بلاخره کوتاه اومدم و باهم رفتیم سمت کفش فروشا اونجا تو یه مغازه یه کفش پاشنه دار شیک دیدم و شمام اونو پسندیدی و خریدیم قیمتش دوبرابر اون دمپایی بود اما کیفیت و ظاهرش ده برابر..

خلاصه اشکاتو پاک کردی و لبخند زدی

" مامان!! مامان جوون گلم... ببخشید اذیتت کردم شیطون گولم زد "

"مامااااان چرا جواب نمی دی ببخشید "

منم که خیلی ناراحت بودم گفتم نمی بخشم خیلی از دستت ناراحتم نمی شه هرکاری دوست داشتی بکنی بعدش بگی ببخشید

"مامان تو رو خدا ببخشید قول می دم "

و... من هم بخشیدم و همه چی خوب شد... بعدش یه النگو انتخاب کردیم و دستت کردی انگاری پسندیدی ..

تو راه برگشت هم کلی غر زدی که بغلم کن

راستش دلم سوخت می دونستم خوابت میاد و خسته ای یکم خودت راه اومدی و بعدش بغلت کردم 2 دقیقه نشد خوابت برد .

خلاصه بابا اومد و مارو رسوند خونه شمام تا صبح خوابیدی.

امروز صبح وقتی داشتم آماده می شدم واسه اینکه بیام سرکار پاشدی و گفتی مامان گلم سلام صبح بخیر میری اداره؟

گفتم آره شما رو می برم  خونه مادرجون گفتی مامااان میشه کفش پاشنه بلندمم ببرم؟

تو چشات یه خواهشی بود که دلم نیومد نه بگم گفتم آره خریدم که بپوشیش چشات غرق شادی شدی چندبار پریدی بالا پایین  و گفتی آخ جووووون

بعدشم بغلم کردی و بوسیدی  وگفتی تو بهترین مامان دنیایی ...

نمی دونم شاید کارم اشتباه بود اما خیلی وقت بود قول کفش پاشنه دار و از من و بابابیی گرفته بودی ..شایدم تقصیر تو نبود اما بهرحال دیروز روز سختی بود.

دیگه تکرار نشه چشمک

 

پسندها (1)

نظرات (2)

عمه زهرا
1 اردیبهشت 93 14:00
وای مامانی! چه قدر فعال شدی! نمیگی این همه عکس و مطلب جدید میگذاری ما پس می افتیم از خوشحالی!؟ آفرین! خوبه که خاطره می نویسی! نمی دونم اگر جای تو بودم چه تصمیمی می گرفتم. خیلی سخته هم بخوای اصول تربیتی رو رعایت کنی و هم بچه رو بدون داد و فریاد و کتک کاری راضی کنی که کارش اشتباهه. -------------------------------- سلام عمه خانوم ممنون بابت نظرات شما تنها بازدید کننده پرو پا قرص وبلاگ زهرا خانومی واقعا در بعضی مواقع تصمیم گیری خیلی سخت خدایی بزرگ کردن بچه یه چیزه و تربیت درستش ی چیز دیگه ایشالله خدا کمک کنه و بتونم درست تربیتش کنم.
عمه زهرا
2 اردیبهشت 93 8:03
عکس کفش رو هم میگذاشتی خوب مامانی! --------------- چشم ازش عکس می گیرم و می زارم