گوشــــــــــــــــــواره
سلام
می خوام خاطره دیروز رو برات تعریف کنم ماجرای زهرا و گوشواره ها
از اولش بگم که شما خیلی وقته کلید کردی من گوشواره می خوام منم گوشواره های خودتو که مادر جون و عزیز جون برات گرفتن نشونت دادم و گفتم هر وقت گوشت رو سوراخ کردی می تونی اینا رو استفاده کنی.
اما همش این کار و به تعویق می انداختیم .
راستش خودمم می ترسیدم آخه طاقت گریه ها و اشک هات رو نداشتنم...
ولی شما تا تو گوش یه نفر ( یه دختر بچه یا یه شخصیت تو کارتون یا فیلم ) رو می دیدی بهونه گیریت شروع می شد که منم گوشوار وی خوام و خاله واسه آروم کردنت گوشواره چسبی برات گرفت که چندروز با اونا سرگرم بودی.
اما بالاخره دیروز تصمیم گرفتیم بریم مطب و گوشت رو سوراخ کنیم... اینم بگم خاله منصوره قبول نکرد این کارو انجام بده و گفت ممکنه شما باهاش بد شی و خاطره بد برات بمونه ( همه جیغ جیغو خانوم منو شناختن ) به همین دلیل یکی از همکاراش رو معرفی کرد و گفت اون آقای دکتر کارش خوبه.
خلاصه رفتیم مطب ، شمام مشتاق و سرحال و خوشحال که آخجووون گوشواررر
ولی وقتی نشستی و آقای دکتر با پنبه الکل گوشت رو تمیز کرد قیافت یه ذره تعییر کرد اینجوری ( ) وقتی با خودکار جای سوراخارو مشخص کرد قیافت یکم دیگه تغییر کرد اینجوری شد ( ) اما وقتی دستگاه و برداشت و آماده کرد اومد طرفت بعله دیگه همینجوری شدی گریه کردی.
آقای دکترم مهربون گفت من می تونم به زور انجامش بدم اما حیفه گناه داره گوشوار واسه زیباییه آمپول نیست که واسه درمانش باشه بزارین یه وقت که دوست داره و لذت ببره
خلاصه من و بابایی هم که دل رحممممم البته اینم اضافه کنم که اصلا تحمل گریه های شما رو هم نداریم . قبول کردیم و حق رو به دکتر دادیم...
خلاصه پروژه ناتمام ماند و موکول شد به سالها بعد...
شمام می گفتی مامان من کوچولو ام بزرگ شدم گوشمو سوراخ می کنم ای شیطون سر کار گذاشتی ما رو رفت .